روح پرسه زن و موقعیت های مرزی اش

ویرگول

سه شنبه, ۲ خرداد ۱۳۹۶، ۰۶:۵۹ ب.ظ

آدم های سرراست من را می ترسانند . آنهایی که می دانند با خودشان چند چند اند باعث می شوند توی دلم بهم بخورد ، آشوب شود ، نگران شود . تا مدت ها فکر می کردم آدم بودن یعنی همین ندانستن ها و دو به دل بودن ها . چطور می شود آدم ها دقیقا بدانند چه می خواهند بشوند کار سختی است. می شود یک سری هدف مشخص کرد ، چندتا برنامه برای اینده چید ولی این که عمیقا  و دقیقا بدانی به کجا می خواهی بروی ،اووف این کار واقعا مشکل است. فکر می کردم همه همینطورند ، همه مثل من در یک سرگردانی نسبی دست و پا می زنند ، کم تر بیشتر شاید ولی قطعا سرگردانند . بعدها آدم هایی را دیدم که این طور نبودند ، در واقع نزدیک تر شدن به دیگران مرا ملتفت این قضیه کرد که حسابی از دنیا و مافیهایش پرتم . آن قدر عقب مانده بودم که در مواجهه با این ادمهاگنگی ام را به رو بیاورم .گرچه برخوردم با دنیای جدید باعث یک شکنجه طولانی مدت  و بی خوابی های شبانه و به دوش کشیدن بار کشف درونیات و جبران این عقب ماندگی از دانستن همه چیزشد،اما تا حدودی توانستم بعضی چیز ها را برای خودم روشن کنم . آینده برایم واضح تر شده بود و سعی کرده بودم ناصافی های خواسته هایم را بتراشم و چیزهای شسته رفته تری بیرون بکشم .سال ها از آن  موقع می گذرد .بعد از مدتها یکی از قدیمی ترین دوستانم را دیدم . ملاقات دو ساعته با او مرا  به قدر شش هفت سال به عقب پرت کرد. به طور غیر قابل باوری فهمیدم که من هنوز همان آدم مبهم قبلم ؛ من هنوز در مورد همه چیز مردد  و نامطمئن بودم و س (دوست قدیمی ام )مظهر یک آدم خود شناخته روراست بود که دقیقا می دانست کجای دنیا ایستاده است، مثل کف دستش تمام اندرونش را می شناخت ، گذشته اش را می دانست و اینده برایش گرچه ناشناخته اما مبهم نبود .  روابط اش مشخص ، حد و مرز های مذهبی و سیاسی و اجتماعی اش هم مشخص بود . او کاملا دایره ای زندگی اش را به راحتی دور خودش ترسیم کرده بود و روز به روز با شناخت بیشتر جهان دایره اش را وسعت داده بود و می داد. من اما...نمی دانم نقطه ی ابهام من دقیقا از همینجا شروع می شود، از همین من ...نمی دانم . من حتی نمی دانم از کجا شروع کنم . یکبار به الی گفته بودم من مثل یک ویرگول مبهمم .حالا فکر می کنم حتی ویر گول هم سر و ته مشخصی دارد . می دانید بودن در یک حباب گاهی خیلی هم خوب است ،کنده شدن از جهان پیرامون ، فارق از بود و نبود ادمها و شلوغی هایشان ،خیلی هم لذت بخش است ، اما راهگشا نیست . این ابهام از درون خواهد ترکید ، حداقل این را می دانم .هوم..می دانم هرگز موفق نمی شوم مثل این ادم های روشن  و خوب زندگی کن در واقع بشوم ، چون شناخت قطعی در ذات من نیست ، علاقه ای هم ندارم که باشد ، دانستن همه چیز باعث می شود انتخاب هایم  محدود  پیش پینی پذیر شوند و دنیا کسالت بار ..اما باید خودم را روشن تر کنم ، وضوح بیشتری به شخصیتم بدهم و بهای بیشتری به دانسته هایم ..بگذار آرام آرام  از کوچک ترین خصوصیاتم شروع کنم.

  • روح پرسه زن

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی