روح پرسه زن و موقعیت های مرزی اش

کفن

دوشنبه, ۲۸ اسفند ۱۳۹۶، ۰۱:۰۷ ب.ظ

در ادامه ی خانه تکانی ها ، مامان چمدان قدیمی اش را بیرون آورده و محتویاتش را دوباره بازبینی می کند ، دستمال و سجاده و بقچه ی زمان عروسی اش را با آهی که معنایش را نمی فهمم باز و بسته می کند . بسته ی کفنش را بیرون می آورد و برای با هزارم بهم می گوید ، این کفن امه ، یادت نره ، به همه بگو ، دستمال متبرک به قبر حضرت امیر تویش هست و یک مهر تربت . میگه یادت باشه اینا از لابه لای کفن نیافته یه وقت . بهش قول می دهم . کفن بابا را هم می گذارد کنار مال خودش . مال بابا قدیمی تر است . یادگار زمان جبهه است که داده بود کسی برایش از کربلا بیاورد . با زغفران رویش چند آیه قرآن نوشته است. دم عید است نشسته ام و کفن شان را توی دستهام گرفتم  و فکر می کنم به آنروزهایی که آمدنشان اجتناب ناپذیر است . البته اگر خودم پیش دستی نکنم .  فکر می کنم باید در اولین فرصت یکی بخرم  و چیزهایی دوست داشتنی ام را لابهلای پارچه اش پنهان کنم .

  • روح پرسه زن

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی