روح پرسه زن و موقعیت های مرزی اش

۳ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۶ ثبت شده است

۲۱
ارديبهشت

فمینسم حاکم بر افکار فیلم سازان و رمان نویسان غربی دیگر حال بهم زن شده است . دو خطی بسیاری  از فیلم ها  و رمان های چند سال اخیر این است . یک زن بیمار یا روان پریش یا تصادف کرده  که گیر مرد بد ذات داستان که  شوهرش هم هست افتاده است   و در تلاش است تا نقاب فرشته گون او را کنار بزند و خود و دیگر زنان مظلوم داستان را نجات دهد . اولا این که این نگاه اساسا به نظر من ضد زن  است. در بیشتر این داستان ها زن قهرمان قصه موجودی ضعیف  و وابسته  و روان رنجور است . نمونه اش همین فیلم دختری در قطار  و یا پیشتر از آن فیلم پیش از آنکه بخوابم .و هردوی این فیلم ها برگرفته از رمان های پرفروش هستند . مردان هردوی این فیلم ها افرادی هیولا صفت هستند که تنها به  خاطر شهوت دست به جنایت می زنند.
این سناریو برای من که به شدت تکراری است  . قبلا کتاب هایی مانند بیگانه ای با من است جوی فیلدینگ که آن هم دقیقا همین دو خطی را دارد .جذاب بود . تعلیق ها و داستان پردازی هایشان مخاطب را وادار می کرد داستان را تا انتها دنبال کند. ولی این تکرار احمقانه توسط نویسندگان و فیلمسازان فمینیست انسان را مکدر می کند . روزی بود که فمینست ها واقع گرا تر و  عمیق تر بودند . این روزها فمینسیت ها بر روی استیج های مد قدم می زنند ، برهنه می شوند و همزمان از تسلط شهوانی مردها شکایت می کنند . چه تناقض مسخره ای .چه جهان پوچ  و فریب خورده ای .
-جدای از حرف های بالا  فیلم دختری در قطار حتی نتوانسته به قوت روایی کتابش هم نزدیک شود . پر از پراکنده گویی  و گم شدگی در روایت  بدون ایجاد سرنخ در داستان برای مخاطب . تنها نقطه ی قوت فیلم امیلی بلانت اش است . که مطابق بیستر آثارش خوب ظاهر شده است .

  • روح پرسه زن
۱۷
ارديبهشت

افتادن در عمق تنهایی و دست و پا زدن در آن . کامل بودن همه چیز و بی نقص بودن وجوه زندگی آن گردابی است که انسان ها بعد از دست یابی به خواست های مادی شان در آن می افتند . این خواست های مادی لزوما حد اعلای آن نیست . همین که احساس بی نیازی نسبی داشته باشی  و  برای رسیدن ه رویاهای اجتماعی و فرهنگی و معنوی ات چیز دیگری از جنس پول امکانات نیاز نداشته باشی . این حد از بی نیازی منظورم است . مثلا برای یک نویسنده یا محقق همین که خانه ای داشته باشد دور از جمعیت آدم ها  و یا میز تحریری راحت و صندلی راحت تر و یک لپ تاپ تر و تمیز  و سکوت و سکوت   و یخچالی که مایحتاج زندگی سرخوشانه را توی خودش جا داده باشد  و یک قهوه ساز کوچک . خیلی کوچک. وقتی نویسنده ای و  و چنین شرایطی داری اما هنوز نمی توانی بنویسی و تمرکز کنی   و دایما دور خودت بپیچی و غصه بخوری و بی خوابی و بی اشتهایی بکشی یعنی دچار سندرم کامل بودن همه چیز شده ای.

در یکی دوسال گذشته ام عمیقا دچار این سندرم بوده ام . همه امکانات ام عالی بود . نه دغدغه ی خاص ، نه مشکل مادی یا خانوادگی یا اجتماعی خاص  نه بیماری جسمی  و امراض روحی شناخته شده ..هیچ کدام . همه یچیز بریا این که بتوانم خودم را در کارم بالا بکشم بیش از حد نیاز فراهم بود . اما من نبودم . هرروز می ایستادم جلوی آینه و صدبار می گفتم : آخه لعنتی تو چه مرگته ؟ چه مرگته ؟و مسلم است که هیچ وقت جوابی نگرفتم .گرداب کامل بودن همه چیز احتمالا فقط با کامل نبودن همه چیز خواهد شکست . یک رنجش ، یک دغدغه ، یک ناراحتی و یک خدشه به این حباب شیشیه ای غیر واقعی می تواند دوباره زندگی را شیرین کند . افتادن در مسیر حل مشکلات واقعی انسان را از مشکلات پوچ و ناراحتی های واهی می رهاند  . و این حقیتا لذت بخش است . انسان همانطور که برای ادامه زندگی نیاز به دلایل  ولقعی دارد بریا بهتر زندگی کردن هم نیاز به مشکلات حقیقی دارد.

اما حیوانات شبگرد . چیزی که مرا مدهوش این فیلم کرد . همین مسئله بود. همذات پنداری دیوانه کنندهی با شخصیت اول زن فیلم داشتم . او هم دقیقا دچار  مشکل کامل بودن همه چیز بود . غم کامل بودن بر تمام وجود  و زندگی اش سیطره داشت  و هم چون خوره روحش را می جوید. در جایی از فیلم برادش به او می گوید ، دنیای ما خیلی خوبه ما مشکلات واقغی نداریم . باهاش کنار بیا و گرنه مجبور می شی بری به خارج از این دنیا و با دردهای حقیقی روبه رو بشی .

این فیلم را دوست دارم  و مواجهه ای که زن با درد های حقیقی دارد. انتخابی که اگرچه در انتهای فیلم او را خرد می کند ، اما رهایش می کند . آزادش می کند و روحش را آرام تر می کند .

 

  • روح پرسه زن
۱۶
ارديبهشت
آشنایی با بیشتر نویسندگان محبوبم را از بی بضاعتی دارم . از این که وقتی ایستاده بودم جلوی قفسه های کتاب فروشی  و داشتم دنبال لاغرترینشان می گشتم که احتمالا ارزان ترینشان بود.دستم را روی شیرازه هایشان می کشیدم و غصه می خوردم که چرا نمی توانم آن رمان های چند جلدی فانتزی را بخرم .کتابی که در نهایت قیمتش راضی ام کرد یه داستان بلند صد صفحه بود  که اسمش همینطوری گرفته بودم . اسمش انگار داشت مرا تعریف می کرد و طرح جلدش آن خلوتی بود که انگار توی ذهنم می دیدم . پس از تاریکی اولین کتابی بود از که هاروکی موراکامی نویسنده ی محبوبم خواندم .  ..
به صورت شگفت انگیزی دچار دنیایی شدم که او در داستان هایش توصیف می کرد . به صورت جدی ادبیات سورئال را با نوشته های شگفت انگیز او شناختم و فهمیدم آن سبک هنری محبویم است . چه در داستان نویسی چه هنر های تجمسی علی الخصوص نقاشی .. حرف هایش را می فهمیدم  اتفاقی  که پیش از آن در مواجهه ی با هیچ اثر داستانی به آن برنخورده بودم . کلماتش را گویی از احساسات من سرچشمه گرفته باشد می دیدم . نزدیک و عمیق و ملموس . سوال هایش از هستی  و نیستی و چیستی حسابی به مذاقم خوش می آمد لذیذ بود ...
همه ی اینها فقط بود نیست ،بلکه هست .. هنوز هم هست .تابستان امسال وقتی حسابی خسته بودم از خودم و زمین و زمان و جهان کتاب از دو حرف می زنمش.. را خواندم . دور از واقعیت نیست که بگویم چقدر این کتاب برای روشن کردن موتورم موثر بود . کتابی که سرشار از استقامت است . بی هیچ چاشنی اضافه ای بی هیچ تخیل و هیچ سورئالی ... این کتاب فقط در مورد دویدن بود  و دویدن  و دویدن  و دویدن.
آشنایی با بسیاری از مفاهیم زندگی ام را از بی بضاعتی دارم .

  • روح پرسه زن